یه روز یه ترکه...
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخرهعوض اینکه کاهوهای خوب
رو سوا کنه ، همه ی کاهو های نامرغوب رو سوا میکنه و میخره.ازش
می پرسندچرا اینکار رو کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری
هست،مردم همه کاهوهای خوب رو میبرند و این کاهوها روی دست او
می مونند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها رو میخرم. اینها رو هم
میشه خورد......
این ترکه کسی نبود جز :
عارف بزرگ،سید العرفا، استاد کل
" آیت الله سيد علي قاضي طباطبايي تبريزی"
موضوعات مرتبط: داستانسخن زیبافرهنگی
تاريخ : شنبهنظر بدهید
| | نویسنده : محمد کمالی دولت ابادی |